مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی جونی در محل کار باباش

سلام عزیز دلم باز هم غیبت مامان طولانی شد که من ازت عذر میخوام گلم . جا داره ماه مبارک رمضان رو به همه دوستات تبریک بگم . عزیز دلم پریشب کارخونه بابا مارو به افطاری دعوت کرد که منو شما و بابا رفتیم برای صرف افطاری وارد محوطه کارخونه شدیم فکر میکردی پارک آخه چمن داشت و میگفتی که بدوی و نمیشد جلوتو گرفت و همش فکرمون این بود که تورو داخل چجوری نگهت داریم آخه اصلا 1 دقیقه هم نمیشینی .رفتیم داخل که همینطوریم شد و بابا مجبور شد خیلی سریع افطاریشو بکنه و شما رو ببره تو محوطه. با بابا رفتی تو محوطه و حسابی از دلت در اوردی و بازی کردی بابا میگفت هر کدوم از همکاراشو میدی سلام میکردی  فدای پسر با ادبم بشم من    ...
13 تير 1394

مانی نگو بلا بگو

ماشالا 1000 ماشلا به انرژیت که همه بهت میگن بمب انرژی . از صبح که پا میشی شروع میکنی به شیطنتو خرابکاری اول از همه گوشی منو از تو شارژ میکشی بعد اگه لیوان آبی باشه چپ میکنیش بعد که میخوای بیسکوییت بخوری فرشو پر از پودر بیسکوییت و خامه میکنی شیشه شیرتو بر عکس میگیری و میریزی تو خونه انگشتتو به صفحه تیوی میزنی تا جاش بمونه و حرص منو در بیاری گلدونو چپ میکنی و گلاشو میریزی اسباب بازیاتو میریزی تو خونه و اصلا باهاشون بازی نمیکنی فقط هدفت ریختو پاشه تا غافل میشم ازت میای تو اتاق کامپیوترو روشن میکنی جیغ میکشی و روی مبل بپر بپر میکنی وای وای تازه وسایل آرایش منم بر میداری خلاصه هر 5 دقیقه صدای منو در میاری و هر بار موش میشی و میخندی انگاذ نه...
4 خرداد 1394

مانی جونی در تولد و عروسی

عزیز دلم بازم غیبت من یکم طولانی شد ولی دست پر اومدم گلم چند وقت پیش رفتیم عروسی پسر دایی بابا جون علی چون بالاخیلی گرم بود گفتم بری تو حیاط پیش بابا .از بابا شنیدم که کلی تو حیاط دنبالت اینور اونور رفته و حسابی بابا رو ورزش دادی  اصلا اذیتش نکرده بودی و همه جارو سرک میکشیدی فدات شه مامان   بعدش 2 روز بعد رفتیم تولد امیر حسین  پسر پسر دایی من که اونجا حسابی خیلی رقصیدی و کلی بهت خوش گذشت و خودتو قاطی پسرهای 7. 8 ساله میکردی و هر جا میرفتن تو هم میرفتی وقتی تو تبلتاشون بازی میکردن میدیدمت که خم شدی و داری بازیشونو با دقت نگاه میکنی .از وسط جمع نمیشدی اینقد که رقصیدی حلا عکسایی از تولد عروسی و موهای خوشگلت که کوتاهشون...
23 ارديبهشت 1394

تولد 21 ماهگیت

عزیز دلم چقد زیباست این قد کشیدنات این بزرگ شدنات این شیطنتات  این شیرین کاریات. عزیزم امروز 21 ماه شدی روز به روز وابستگیمون بهت بیشترو بیشتر میشه طوری شده که حتی واسه یه خیابون رفتنم نمیتونیم تنهات بذاریم و دلمون واست خیلی تنگ میشه و تا جای امکان همه جا با خودمون میبریمت  و همیناست که واسمون خیلی قشنگه .خدایا هرروز واسه این نعمت بزرگی که ما رو لایقش دونستی و بهمون دادی ازت ممنونیم و آرزوی سلامیشو ازت داریم. خدایا ازت میخوام اونایی که آرزوی داشتن فرزند رو دارن نا امید نکنی و اونایی هک که این نعمت قشنگ رو بهشون دادی محافظشون باشی و از هرچی نا خوشی درد و بلاست دورشون کنی. اینجا هم ...
9 ارديبهشت 1394

شیطون بلا مامان

عزیز دلم مامان فدات بشه روز به روز داری شیرینترو خوردنی تر میشی مخصوصا که حسابی هرروز کارای جدید تری یاد میگیری.. یه بار وقتی غذا تو خوردی بابا بهت گفت آفرین پسرم قوی شدی و بازوشو بهت نشون داد از همون روز تو یاد گرفتی و هرچیزی که میخوری بازوتو میگیری و نشون میدی که یعنی قوی شدم اصلا دیگه تو. خونه طاقتت نمیاد و دوست داری بری پارک یا حیاط بازی کنی و دیگه داخلم نمیای کلماتی مثل باز.اینجا. بده من. بیا یاد گرفتی علاقه شدیدی به این نقاشیهای روی دیوار مهدکودک نزدیک خونمون هستی وقتی میریم مغازه ناخداگاه محو تماشاشون میشی و خیلی دوسشون داری فدای اون ژستت بشم که اینجوری قیافه گرفتی ...
2 ارديبهشت 1394

مانی ناقلا6

عزیزم دیگه هوا گرم شده و شما اصلا تو خونه طاقت نمیاری و یه سره میگی بریم بیرون تو خونه هم که هستی فقط باید برات کلا قرمزی بذلریم و شما خیلی علاقه پیدا کردی به کلاه قرمزی و همه شخصیات برنامرو میشناسی مامان فدات بشه  دیروز با مامانی مهری رفتین پارک پشت خونمون و کلی تاب بازی کردی و حسابی خودتو خسته کردی. روزایی هم که ارشیا میاد خونه مامانی تا صداشو میشنوی که تو حیط بدو بدو میری دم در که ببیمت تو حیاط بازی کنی . وای مامان چند روز پیش دمه در حیاط بودیم دیدم تو دستت یه چیزیه دیدم مارمولک گرفتی  منو میگی غش کردم جیغ کشیدم از صدای جیغم بابا جون امد تو حیاط و از ترسو گریه نمیتونستم بگم دستتون مارمولکه تو هم از صدای جیغ من تر...
21 فروردين 1394