مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی در سیزده بدر 94

سلام عزیز دلم امسال سال دومی بود که 13 بدر با ما بودی و حسابی شیطونی کردی و بهت خوش گذشت  اینجا لحظه ورودت بود خواب تریف داشتی و اینم مدل عجیب غریبی که میخوابی اینجا کنار بابایی و 2 نفری عکس گرفتین و خیلی زحمت کشیدم تا بابات قبول کرد که عکستونو بذارم کلی برات از خونه اسباب بازی آورده بودم ولی وسایل بازیت شده بود ظرف و ظروف     ...
16 فروردين 1394

مانی در عید 94

عزیز دلم امسال خیلی شیطون شدی و خونه هرکی میریم انگار که خونه خودومنه همه جای خونرو بازرسی میکنی البته قبلش اجازه میگیری و با اشاره میگی که برم یا که نه  عزیزم اینجا اون موهای فرفریتو کوتاه کردم ببین چه ناز شدی عزیزکم اینجا هم خونه عمه مهدیه رفتیم و با ارشیا جون عکس گرفتی اینجا هم خونه پسر عمه بابا رفتیم و خیلی قشنگ داری با مهان جون بازی میکنی   ...
6 فروردين 1394

مانی در نوروز 94

عزیز دلم امسال سال دومیه که منو بابا تورو داریم و 2 سالی هست که عیدمون با سالهای قبل خیلی فرق داره و رنگ و بوی تازه ای با بودن تو به خودش گرفته و انشالا سالهای سال بتونیم کنارت باشیم.. عزیزم امسال مثل پریسال که تو بغلمت داشتمت بابا سال تحویل کنارمون نبود و سر کار بود باز هم امسال منو تو تنها بودیم و شما خواب تشریف داشتین و همین که تورو کنار خودم داشتم برام خیلی با ارزش بود مرد کوچولوی من و امسال سال تحویل تو مرد خونمون بودی سال سر شار از خوشی سلامتی و تندرستی رو واسه همه عزیزانم و دوستانم از خدا خواستارم و امسال کسایی که آرزوی یه بچه سالم رو دارن خدا امسال بهشون بده               &...
4 فروردين 1394

مانی در مشهد مقدس

امسال دوباره قسمت شد بریم حرم آقا امام رضا و تو دیگه امسال کاملا همه چیو میفهمیدی و مارو عاصی کرده بودی یعنی برا نگه داشتنت یه ارتشم کمه  خیلیییییی شیطونی مانی جونم نزدیکای اذان ظهر بود که به مشهد رسیدیم و یکراست رفتیم طرف حرم و تو هم تو ماشین خوابتو گزفته بودی و خیلی ماشالا سرحال بودی و وقتی وارد صحن شدیم سر از پا نمیشناختی و از کالسکت پیاده شدی بودی و تو صحن میدویدی و نمیشد گرفتت. بابا مدام دنبال تو میومد که خدا نکرده نیوفتی بعد رفتیم زیرزمین حرم وقتی داخل شده بودی اون همه روشنایی و لوستر رو که دیدی خیلی ذوق کردی و تو صحن فقط میدویدی و اصلا آروم و قرار نداشتی و نمیذاشتی دستتم بگیریم و مدام اینور و اونور میدویدی و بابا هم یکسره کا...
24 اسفند 1393

مانی ناقلا5

سلام شیطونک کوچولوی مامان و بابا بازم با عکسای نازت اومدم گلم عزیز دلم اینجا از حموم اومده نیومده رفتی پشت سیستم اینجا هم بازیهای عجیب و غریبت با خاله اینجام حالتهای مختلفت پشت سیستم در حال تماشای کلاه قرمزی که نمیتونی یه جور بشینی که هر دفعه میایم یه جوری نشستی یا دراز کشیدی  فدات بشم من   ...
20 اسفند 1393

مانی ناقلا4

عزیز دلم تصمیم گرفتم که دیگه کاراتو با عکسات توضیح بدم مامان فدای اون شیطنتات بشه نفسم عزیزم یاد گرفتی رو صندلی ماشین می ایستی و آهنگ مورد علاقتو باید واست بذاریم که اینقد گوش دادیم حالمون بهم خورد اجازه نمیدی آهنگ دیگه ای هم گوش بدبم(تولد اندی)و دستاتو بگیریم که بیشتر دستای بابا رو قبول داری تا بابا هست دست کسی دیگه رو هم نمیگیری بالا پایین میپری ذوق میکنی . تازه یادم گرفتی بوق میزنی آهنگ پخش رو عوض میکنی صدا رو کم و زیاد میکنی هرکاری کردیم که اجازه بدی این تابتو باز کنیم نمیذاری وقتی خسته میشی میری توش میشینی خیلی آرامش میگیری مامان فدا اون ژستت بشه وایییی ازت غافل میشیم اینج...
11 اسفند 1393

مانی ناقلا3

ماشالا اینقد شیطونی که دیگه کم آوردم از گفتن کارات فقط عکساتو میذارم گلم اینجا گوشیو برداشتی الکی مثلا داری با بابا حرف میزنی اینم علاقه زیدت به عروسک شاسخین که تا میبینیش باهاش کشتی میگیری اینم کار جدیدته که واقعا نفهمیدم هدفت چیه  سطل لگو رو میذاری روی سرت و هی میگی ب ب تا صدات بپیچه و کلی ذوق کنی اینجا هم رو مبل نشستی و محو تماشای کلاه قرمزی شدی اینقد که حتی متوجهه  دوربین هم نشدی چند بار بهت گفتم پاتو تو کفش بزرگتره نکن ولی کو گوش شنوا(ببخش که کیفیت عکست بده آخه شکار لحظه هاست )   ...
5 اسفند 1393