مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی جون در روز عاشورا

پسر گلم انتظار منو بابا به سر رسیدو امسال خودت پشت علم راه میرفتی و پا به پای عزادراران سینه میزدی وکلی هم علم بوسیدی ...امسال صبح با اخلاق خیلی خوب از خواب بیدار شدی و آماده شدی تا تو هم با دست و پای کوچولوت برای امام حسین عزاداری کنی. لباساتوپوشیدی و به همراه مامنی و خاله و مهزیار رفتیم عزاداری...اصلا خسته نمیشدی ومدام بازی و بپر بپر میکردی کلی هم نذری خوردی فدای دستای کوچولوت بشم من وقتی سر خاک بابابزرگ فاتحه مبخوندم تو هم به تقلید از من لباتو تکون میدادیو با 2 انگشت کوچولوت به سنگ قبر میزدی .وقتی صدای مداحان رو میشنیدی سرتو تکون میدادی و بلند میخوندی لالای لالایی(اخه روز شیر خوارگان مداح اینو میخوند و تو فکر میکردی همه مداحا اینو ...
6 آبان 1394

مانی جون در تهران

متاسفانه مادربزرگ بابا حدود 20 روز پیش فوت کرد و ما با خاله تصمیم گرفتیم به تهران بریم . خداروشکر اونجا باهمه صمیمی شده بودی و حسابی با بچه ها بازی میکردی . یه نمایشگاهی نزدیک خونه خاله بابا بود که رفتیم تو هم یه هوایی بخوری چند تا عکسم گرفتیم. ...
6 آبان 1394

مانی جون در مراسم شیزخوارگان(سومین سال)

عزیز دلم امسال روز دوم محرم روز شیر خوارگان بود که منو تو طبق نذری که کرده بودم باید باهم تو مراسم شرکت میکردیم مثل 2 سال قبل یه خورده هم کسالت داشتی که دکتر هم رفته بودی دعا میکردم که اذیت نشی ولی تا وقتی رسیدیم اونجا یه ارامشی گرفتی که اصلا واسه من غیر منتظره بود و خیلی اروم بودی و خداروشکر خوش اخلاق بودی و هیچ اثاری از مریضی و بی حالی در تو دیده نمیشد انشالا که 100 تا محرم دیگه رو هم پشت سر بذاری فدات بشم من ...
30 مهر 1394
1