مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی جون در پارک بش قارداش

عزیزم چند وقت پیش حوصلت سر رفته بود که تصمیم گرفتیم بریم بش قارداش یه دوری بزنیم و حال وهوای شما هم عوض بشه یه جا بود که ماشینهای برقی کرایه میدادن دیدیم بدو بدو رفتی پیش کسی که کرایه میداد زدی به پاهاش گفتی اااا(ینی اقا)اشاره میکردی بغلت کنه تو ماشین سوارت کنه اقاهه غش کرده بود از خنده و ما اومدیم پیشت و سوارت کردیم و اصلا فکر نمیکردیم که سوار بشی چون تو اتلیه هر کاری کردیم سوار نشدی . کلی دور زدی و حسابی ذوق کرده بودی  اینجا رفته بودی تو اب هر کاری میکردیم نمیخواستی بیای بیرون کلی لذت بردی   ...
3 مهر 1394

مانی جونی در محل کار باباش

سلام عزیز دلم باز هم غیبت مامان طولانی شد که من ازت عذر میخوام گلم . جا داره ماه مبارک رمضان رو به همه دوستات تبریک بگم . عزیز دلم پریشب کارخونه بابا مارو به افطاری دعوت کرد که منو شما و بابا رفتیم برای صرف افطاری وارد محوطه کارخونه شدیم فکر میکردی پارک آخه چمن داشت و میگفتی که بدوی و نمیشد جلوتو گرفت و همش فکرمون این بود که تورو داخل چجوری نگهت داریم آخه اصلا 1 دقیقه هم نمیشینی .رفتیم داخل که همینطوریم شد و بابا مجبور شد خیلی سریع افطاریشو بکنه و شما رو ببره تو محوطه. با بابا رفتی تو محوطه و حسابی از دلت در اوردی و بازی کردی بابا میگفت هر کدوم از همکاراشو میدی سلام میکردی  فدای پسر با ادبم بشم من    ...
13 تير 1394
1