مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

روز مرخص شدن مانی از بیمارستان

عزیز دلم امروز ساعت 4 بعد از ظهر بعد از 10 روز سخت و دشوار و خسته کننده هم واسه خودت هم واسه ما مرخص شدی .. وقتی سوار ماشین شدی خیلی ذوق کرده بودی و حسابی بالا پائین میپریدی و خوشحالی میکردی ..ما هم خیلی خوشحال بودیم که سلامتیتو دوباره به دست آوردی و سرحال شدی  بابا تصمیم گرفت برا رفع بالا ازت گوسفندی رو واست قربانی کنه که میگن عقیقه کردن و تو با قربانی گوسفند و ادای کارهای مربوطه عقیقه شدی تا انشالا همیشه صحیح و سالم باشی... انشالا همه دوستای کوچولوتم همیشه شادو سرحال باشن و کارشون به بیمارستان خدایی نکرده نرسه                 ...
31 تير 1393

روز هفتم در بیمارستان

الهی فدات بشم من که اینقد باید اذیت بشی بابا بمیره که این روزا رو نبینه عمر من مرد کوچولوی من روزی که خونه باشم میام پیشت دیشبم بعد افطار اومدیم با خاله و کلی بازی کردیم ماشالا روز به روز بهتر میشی و عفونت کامل داره از بدنت خارج میشه و دیگه او کسلی و غمگینی روزای اولو نداری امروزم با مامانی مهری و زتدایی و دایی اومدیم پیشت که خیلی ذوق کرده بودی حوصلت اونجا سر میره تا ما رو میبینی خیلی ذوق میکنی و کلی انرژی بهم دادی و حسابی غش غش میخندیدی خوشحالم که اینجوری شاد سرحال میبینمت و روحیم بهتر شده و خیلم راحت. مامان میگفت از امروز میتونی غذا بخوری و خودتم خیلی خوشحالی و ما هم خوشحال. امروز دکترت اومده بود و کلی بغلت کرده بود . مامان میگه یه سره پ...
26 تير 1393

رو به بهبودی مانی جون

عزیز دلم امروز چهارمین روز که تو بیمارستان بستری هستی گلم و دعا میکنم هیچ بچه ای تو بیمارستان نباشه و همه پیش پدر مادرشون صحیحو سالم و خوشحال شاد باشن مرد کوچولوی من هم زودتر خوب شه بیاد خونه  عزیزم دیشب مامان اجازتو گرفت و بعد افطار آوردیمت تو محوطه بیمارستان خیلی حات بهتر شده فقط به خاطر داروها یکم گیجی ک اونم انشا... رفع میشه و زود زود میای خونه نفسم فدات بشه بابا ...
23 تير 1393

مریضی فرشته کوچولومون

فدات شم من 5 شنبه شب دم افطار دلپیچه خیلی شدیدی گرفتی و بردیمت دکتر که دکتر بعد از معاینه کردنت گفت کمی تب داری و باید بیمارستان بستری بشی الان 2 روزی هست که بیمارستان بستری هستی حسابی جات تو خونه خالیه و من اصلا نمیتونم تو خونه ای که تو نباشی لحظه ای بمونم فقط واسه خواب میام خونه برا فرشته کوچولومون خیلی دعا کنین تا زودتر صحیح و سالم به خونش برگرده ...
21 تير 1393

یازده ماهگی مانی جون

باورم نمیشه داری یازده ماهه میشی یعنی 11 ماهه که تو کنار مایی و زوز به روز بزرگتر و شیطونتر میشی اینقد شیطونو پر انرژی شدی که نمیتونیم کنترلت کنیم هیچی تو خونه از دست تو در امان نیست از کنترل تیوی گرفته تا فیشو فلشو گوشی تلفن و.... تازه 4 دستو پا میری و توی عرض چند ثانیه از این اتاق به اون اتاق میری. جالب اینجاست که علاقه ای به اسباب بازیهات نداری و برای بازیت هر بار مجبوریم چیز جدیدی پیدا کنیم . گاهی با کیبرد گاهی با کاسه بشقاب گاهی با مگس کش وووو...وقتی تو ماشین میشینی بابا برات آهنگ مورد علاقتو که تولد اندی هستو میذاره و تو کلی بالا پایین میپری و سرو صدا میکنی و میخندی حتی وقتی تو خوابی تا این آهنگ میاد بیدار میش ...
8 تير 1393
1