مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

سفر مانی جوون قسمت 4

عمر مامان رسیدیم به گرگان و مسیر برگشت...بعد طی یه مسافت طولانی  شب رسیدیم به گرگان قرار بود بریم نهارخوران اما هوا بدبود و بخاطر شما وروجکا مجبور شدیم نریم تو اون طبیعت بکر و بریم یه واحد بگیریم بعد کلی بحث و جدل که همه از خستگی بود رفتیم تو یه خونه و استراحت کردیم اما باباجون قلبش گرفت و رفتن بیمارستان همه ناراحت و نگران بودن اما شکرخدا بخیر گذشت اخر شب وقتی همه خواب بودن شما یه شبیخون زدی و بی دلیل گریه کردی به زور خابوندیمت... صبحش بعد خوردن صبحونه به سمت جنگل حرکت کردیم و ظهر رسیدیم جنگل و کلی کیف کردیم اخه روز اخر سفر بود و از دلمون دراوردیم عمر مامان تو مسیر جنگل تا خونه شما خیلی بد بهونه میگرفتی کمی سرماخورده بودی و گوش درد...
13 مهر 1393

سفر مانی جون قسمت 3

خووب عشق مامان  رسیدیم به جواهر ده ..عصری از اونجا با کلی خستگی برگشتیم اخه خیلی بازی کردیتو اب شبش همه تصمیم گرفتن یه واحد بگیرن و شب رو اونجا استراحت کنن و دریا هم برن خدااییش هم یه واخد خوب پیدا کردیم و بیشتر از همه شما و مهزیار ذوق کردین اخه خیلی وقت بود نتونسته بودین درست و حسابی شیطنت کنین و چهار دست و پا بگردین تا رفتیم تو خونه شما کلی ذوق زده شدین و همه خونه رو متر کردین  الهی قربون قدت بشم    اونشب چون خنک بود شما زود خابیدی من و بابا هم بخاطر شما دریا نرفتیم و پیش دایی و زندایی موندیم ..صبحش به مقصد نمک اب رود حرکت کردیم تلکابین نمک ابرود جز برنامه هامون بود و همه منتظر بودیم بخصوص من و بابا اخه شما ...
13 مهر 1393

سفر مانی جوون قسمت 2

   با یه دنیا شرمندگی و عذرخواهی از گل پسرم... قربونت برم میبخشی اینقد با تاخیر وبتو به روز میکنیم اخه سرمون شلوغه امروز تصمیم گرفتم سفرنامه ات رو ببندم تا بغد این به روز باشیم  خووب مامانی ..اولش تصمیم گرفتم روز به روز توضیح بدم اما خیلی طولانی میشه اخه کلی خاطره خوب و بد داریم ....بعد عباس اباد به سمت مقصد که همون رامسر بود راه افتادیم هر چی وارد حال و هوای شمال میشدیم شما بیشتر عرق میکردی و نق میزدی بابا یه لحظه کولر رو خاموش نمیکرد که مبادا اذیت شی بعد عباس اباد به بابلسر رسیدیم و اونجا اتراق کردیم کنار رودخونه تجن اونجا خنکتر بود و شما راحتتر بودی..ظهرو اونجا موندیمو عصری راه افتادیم بسمت دریا و شما برای اولین بار در...
13 مهر 1393

اولین سفر مانی جون قسمت 1

عزیزم با 1000 بار حساب و کتاب و چکاپ کردنت دیگه تصمیم گرفتیم که امسال مثل سالهای قبل بریم سفر اما پارسال چون شما از سفر اومده بودی دیگه نشد که ما بریم سفر انصافا تو طول سفر 2 روز اول به دلیل شرایط آب و هوایی یه خورده اذیت شدی ولی بعدا بهتر شدی... ما تصمیم گرفتیم 21 مرداد ماه روز جمعه به طرف شهر های شمالی و مقصد رامسر راه بیفتیم.. نفراتی که همراهمون شدن بابا جون ومامانی .2تا خاله و پسر خاله .دایی و زندایی.دایی و زندایی مامان و پسردایی رضا.. ساعت 6 صبح بارو بندیل رو بستیمو راه افتادیم و تصمیم گرفتیم برای صبحونه جنگل گلستان اطراق کنیم . حول و حوش ساعت 9 بود که به جنگل رسیدیم و داخل جنگل صبحونه ر...
28 شهريور 1393
1