وای پس فردا باید واکسنتو بریم بزنیم مامانی وای خیلی استرس دارمم تا این واکسنتم بزنیم من میمرم و زنده میشم انشالا که نفسم اذیت نشی و این واکسنتم بگذرونی خیلی بده خیلیییییییییییییی ...
عزیز دلم امروز صبح خیلی حالت خوب بود و بیدار شده بودی بازی میخواستی و شیطونی میکردی از شیطونیانت بابا رو هم بیدار کردی اونم محو تو شده بود خلاصه کلی بازی کردیم باهات اینم چند تا عکس ناز از مانی جونم فدای اون خنده هات بشه مامان ...
سلام بابایی بالاخره امروز ساعت 2:30 روز تولد حضرت محمد از بیمارستان مرخص شدی عزیزکم و اومدی خونه خودت گلم.. انشالا که دیگه اونطرفا گذرت نیوفته عزیزکم.. خیلی وشحالم که اومدی خیلیییییییییییی زیاددددددد ...
عزیز دل بابا روزهای آخرت تو بیمارستانه و تو بهبودی کاملتو بدست آوردی و منتظریم که دکتر بیاد و مرخصت کنه و عزیز دلم برگردی خونه فدای او خنده های شیرینت ...
نفس بابا امروز 10 روزه که تو تو بیمارستانی و داری دوره مریضیتو به اتمام میرسونی و همین روزاست که دیگه میای خونه عزیز دلم واسه اومدنت تو این خونه سوتو کور دارم لحظه شماری میکنم گلم .امروزم مامانت میگفت دکترت اومد دیدت باهات حرف میزد میگفت دیگه مانی ما کاملا خوب شده و همین روزا میتونه بره خونشون اینم یه عکس که مامانت از امروزت واسم فرستاده قربونت برم من که لپات آب شده ...
باباجون امروز 8 روز که تو بیمازستانی دکترت خیلی سخت گیره میگه مانی کوچولو باید خوب خوب شه تا بتونه بره خونه امروزم از روز قبا خیلی بهتر بودی دیگه داره عفونتات از بدنت خارج میشه و زود زود میای خونه.. امروز صبح مامانت میگفت پا شده بودی خاله شادونه نگاه میکردی میگه لم داده بودی 30 دقیقه داشتی نگاه میکردی..اینم چند تا عکس خوشگل از امروزت در حین تلویزیون دیدن.. فدات بشم پوشاکتو مثل لنگ میمونه ...