مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

استرس واکسن مانی جونم

وای پس فردا باید واکسنتو بریم بزنیم مامانی وای خیلی استرس دارمم تا این واکسنتم بزنیم من میمرم و زنده میشم انشالا که نفسم اذیت نشی و این واکسنتم بگذرونی خیلی بده خیلیییییییییییییی ...
6 بهمن 1392

اولین گردش مانی جون در پارک

جیگرک مامان امروز صبح بابا از سرکار اومد و طبق روال همیشه اومد خونه مامانی دنبالمون .منم دیدم هوا خوبه از بابا خواستم بریم پارک تا آفتاب بگیری و هوا عوض کنی آخه از وقتی از بیمارستان اومدی به دلیل سردی هوا بیرون رفتن برات ممنوع بود .خلاصه نخودی مامان  جونم برات بگه رفتیم پارک کنار خونه و کلی باهات بازی کردیم چندتا عکس خوشگل و ناز هم ازت گرفتیم     الهی فدای اون پاهای کوچولوت بشم که خودت محو پاپوشت شدی     ...
5 بهمن 1392

صبح زیبا

عزیز دلم امروز صبح خیلی حالت خوب بود و بیدار شده بودی بازی میخواستی و شیطونی میکردی از شیطونیانت بابا رو هم بیدار کردی اونم محو تو شده بود  خلاصه کلی بازی کردیم باهات اینم چند تا عکس ناز از مانی جونم   فدای اون خنده هات بشه مامان           ...
1 بهمن 1392

روز مرخص شدنت از بیمارستان

سلام بابایی بالاخره امروز ساعت 2:30 روز تولد حضرت محمد از بیمارستان مرخص شدی عزیزکم و اومدی  خونه خودت گلم.. انشالا که دیگه اونطرفا گذرت نیوفته عزیزکم.. خیلی وشحالم که اومدی خیلیییییییییییی زیاددددددد ...
29 دی 1392

روز دهم در بیمارستان

نفس بابا امروز 10 روزه که تو تو بیمارستانی و داری دوره مریضیتو به اتمام میرسونی و همین روزاست که دیگه میای خونه عزیز دلم واسه اومدنت تو این خونه سوتو کور دارم لحظه شماری میکنم گلم .امروزم مامانت میگفت دکترت اومد دیدت باهات حرف میزد میگفت دیگه مانی ما کاملا خوب شده و همین روزا میتونه بره خونشون اینم یه عکس که مامانت از امروزت واسم فرستاده   قربونت برم من که لپات آب شده   ...
28 دی 1392

هشتمین روز در بیمارستان

باباجون امروز 8 روز که تو بیمازستانی دکترت خیلی سخت گیره میگه مانی کوچولو باید خوب خوب شه تا بتونه بره خونه امروزم از روز قبا خیلی بهتر بودی  دیگه داره عفونتات از بدنت خارج میشه و زود زود میای خونه.. امروز صبح مامانت میگفت پا شده بودی خاله شادونه نگاه میکردی میگه لم داده بودی 30 دقیقه داشتی نگاه میکردی..اینم چند تا عکس خوشگل از امروزت در حین تلویزیون دیدن..   فدات بشم پوشاکتو مثل لنگ میمونه       ...
26 دی 1392