مانی در مشهد مقدس
امسال دوباره قسمت شد بریم حرم آقا امام رضا و تو دیگه امسال کاملا همه چیو میفهمیدی و مارو عاصی کرده بودییعنی برا نگه داشتنت یه ارتشم کمه خیلیییییی شیطونی مانی جونم نزدیکای اذان ظهر بود که به مشهد رسیدیم و یکراست رفتیم طرف حرم و تو هم تو ماشین خوابتو گزفته بودی و خیلی ماشالا سرحال بودی و وقتی وارد صحن شدیم سر از پا نمیشناختی و از کالسکت پیاده شدی بودی و تو صحن میدویدی و نمیشد گرفتت. بابا مدام دنبال تو میومد که خدا نکرده نیوفتی بعد رفتیم زیرزمین حرم وقتی داخل شده بودی اون همه روشنایی و لوستر رو که دیدی خیلی ذوق کردی و تو صحن فقط میدویدی و اصلا آروم و قرار نداشتی و نمیذاشتی دستتم بگیریم و مدام اینور و اونور میدویدی و بابا هم یکسره کارش این بود که ا به پای تو میومدحسابی خستش کرده بودی رانندگیش یک طرف تو هم یک طرف حسابس بابارو خسته کرده بود یک 2 ساعتی بودیم بعد زیارت رفتیم ناهار خوردیم ره افتادیم طرف پروما اصلا تو کالسکه بند نمیشدی و بر عکس توش وا میستادی جیغ میکشیدی و بابا بابا میکردی همه نگات میکردنخلاصه به هر زحمتی بود تا 11 شب خریدامون تموم شد و تو رو هم به زحمت فراوون خاله خوابوند و کم کم دیگه ـماده برگشت شدیم.
اینجا هم که دوست داشتی خودت کالسکتو بیاری
اینجا هم در ورودیه که وقتی دید ما بوس میکنیم تو هم کردی فدات بشه مامان
اینجا هم پا به پای ما داری ناهار میخوری قربونت برم