اولین سفر مانی جون قسمت 1
عزیزم با 1000 بار حساب و کتاب و چکاپ کردنت دیگه تصمیم گرفتیم که امسال مثل سالهای قبل بریم سفر اما پارسال چون شما از سفر اومده بودی دیگه نشد که ما بریم سفر
انصافا تو طول سفر 2 روز اول به دلیل شرایط آب و هوایی یه خورده اذیت شدی ولی بعدا بهتر شدی...
ما تصمیم گرفتیم 21 مرداد ماه روز جمعه به طرف شهر های شمالی و مقصد رامسر راه بیفتیم.. نفراتی که همراهمون شدن بابا جون ومامانی .2تا خاله و پسر خاله .دایی و زندایی.دایی و زندایی مامان و پسردایی رضا..
ساعت 6 صبح بارو بندیل رو بستیمو راه افتادیم و تصمیم گرفتیم برای صبحونه جنگل گلستان اطراق کنیم .
حول و حوش ساعت 9 بود که به جنگل رسیدیم و داخل جنگل صبحونه رو خوردیم شما هم همین اولش از این مسیر 2 ساعته خسته شده بودی م ما نگران از اینکه بقیه راه رو چیکار کنیم ..خلاصه بردیمت یه آبی به سرو صورتت زدیم تا یه خورده حالت بهتر شه..وقتی طرف آب بردیمت دیگه میخواستی مدام اونجا باشی و خوشت اومده بود
بعد از خوردن صبحونه دوباره راه افتادیم و تو کم کم تو ماشین خوابت گرفت و ما هم یه خورده خیالمون راحت شد.
برای ناهار رفتیم زایر سرای گرگان ..یه جای با امکانات رفاهی کامل و ما چون تو ماشین یکسره کولر روشن بود راحت میخوابیدی و موقع توقف چون هوا گرم بود بهونه میگرفتی و نق نق میکردی و مجبور میشدیم که ماشینو روشن کنیم و کولر رو هم بزنیم تا شما تو هوای خنک و یخ ماشین استراحت کنین شاهزاده
بابا حاضر بود به خاطر شما موقع توقف هم ماشینو با کولر روشن نگه داره تا شما اذیت نشی ولی خوب باید کم کم به هوا عادت میکردی..
خلاصه بعد از توقف 2 ساعتی حول و حوش ساعت 5 بعد از ظهر تصمیم گرفتیم حرکت کنیم و اینبار برای استراحت و شام به عباس آباد بهشهر بریم..
تو مسیر شما کم کم عادت کردی بخوابی و راحت خوابیده بودی و بعداز توقفهای کوتا بالاخره به عباس آباد رسیدیم و چادر زدیم ..
شما هم بیدار شده بودی و بازی میکردی داخل پارک قصر بازی داشت و بردیمت اونجا و حسابی خوشحال شده بودی و ذوق کرده بودی دلت نمیخواست برگردی و روی این تشکهای بادی هی بالا پایین میپریدی ماهم خوشحال بودیم که تو آرومی و خوشحال
کلی ازت عکس گرفتیم ولی اینقد بپر بپر کردی که عکسات همه تار میشد فقط یه دونه از عکسات تقریبا خوب شد و بقیشو فیلم گرفتیم...
روز اول از مسافرت مانی جونم به این منوال گذشت....
تو قصر بازی عباس آباد