مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

سفر مانی جون قسمت 3

1393/7/13 11:59
213 بازدید
اشتراک گذاری

خووب عشق مامانبوس رسیدیم به جواهر ده ..عصری از اونجا با کلی خستگی برگشتیم اخه خیلی بازی کردیتو اب شبش همه تصمیم گرفتن یه واحد بگیرن و شب رو اونجا استراحت کنن و دریا هم برن خدااییش هم یه واخد خوب پیدا کردیم و بیشتر از همه شما و مهزیار ذوق کردین اخه خیلی وقت بود نتونسته بودین درست و حسابی شیطنت کنین و چهار دست و پا بگردین تا رفتیم تو خونه شما کلی ذوق زده شدین و همه خونه رو متر کردین خنده

الهی قربون قدت بشمبوسniniweblog.com  

اونشب چون خنک بود شما زود خابیدی من و بابا هم بخاطر شما دریا نرفتیم و پیش دایی و زندایی موندیم ..صبحش به مقصد نمک اب رود حرکت کردیم تلکابین نمک ابرود جز برنامه هامون بود و همه منتظر بودیم بخصوص من و بابا اخه شما همراه ما بودی عشقم بعد از طی یه مسافت رسیدیم به تفریحگاه تلکابین نمک ابرود ..وای چقد قشنگ بود منظره های طبیعتش که تلکابینا روی کوه سوار بودن و میرفتن و میومدن چقدر هم شلوغ بعد استراحت و نهار رفتیم بلیط گرفتیم و رفتیم تو صف تلکابین....وای از دست شما مگه گذاشتی من راحت باشم گرمت شده بود چون خیلی شلوغ بود تحمل سر و صدای موتورهای تلکابین رو هم نداشتی و هی نق نق میکردی و گریه میکردی دایی و باباجون و زندایی و مامانی همه تلاش میکردن اروم شی....بالاخره به کابینمون سوار شدیم منو شما و مامانی باهم بودیم تا سوار شدیم انگار نه انگار که بداخلاق بودی کلی خندیدی و از تو کابینو بیرونو تماشا میکردی چقد زیبا بود اون فضا هرچی وصف کنم کمه کوههای پوشیده از درخت جنگلها و دریا و شهر از اون بالا نمای فوق العاده ای داشت ...خلاصه رفتیم و به ایستگاه بالای کوه رسیدیم و یکساعتی اونجا بودیم همه اونجا خودشونو پوشونده بودن اما شما با شلوارک بودیخندونکخندههمه تعجب میکردن خیلی خوش گذشت وقت برگشت هم از خستگی خابیدی ..اونروز یکی از روزای خوب سفر بود از اونحا به مقصد بابلسر راه افتادیم و کنار رود تجن خابیدیم فرداش رفتیم دریا که از دلمون دربیاریم اما جنابعالی باز از دماغم دراوردی..خندهالهی فدات شم بچه ای دیگه..

ما با خاله ها و مامانی و زندایی و رضا رفتیم دریا شما و بابا رفتین بازی من و مامانی رفتیم برات حوله و لباس بیاریم اما شما که دیدی من نیستم کلی گریه کرده بودی و لرز افتاده بود جونت بابا کلی عصبانی بود تا من برگشتم و ارومن کنم خیلی گریه کرده بودی کنار زندایی غریبی کرده بودی...خلاصه ما نموندیم و برگشتیم با بابا رفتیم تو مغازه ها و واست اسباب بازی خریدیم ..خلاصه اونروز عصری راه افتادیم به مقصد گرگان تا برگردیم خونه... اینم نمونه عکسا تا قسمت بعدی..

niniweblog.com

niniweblog.com

 ا

اینا عکسای نمک ابرود 

niniweblog.com

اینم عکس دریا که حسابی حالمونو گرفتی وروجکمبوس

niniweblog.com

اینم کنار رودخانه تجن بابلسر که داری غر میزنی پوشکتو باز کنمخندهخندهتعجب

 

الهی قربون اون ژستت بشم بچه جوووونniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)