مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

در اومدن دندونهای کرسیت

عزیز دلم مامان فدات بشه بالاخره بعد از کمی تاخیر دندوهای کرسیت از داخل اون لثه های خوشگلت بیرون اومدن و این در اومدن دندونات با تب کردنت و عفونت لوزت همراه بود رفتیم پیش آقای دکتر که شما بعد از سلام گریه کردی ولی اقای دکتر کار خودشو کرد و معاینه کردت که پفت عوفت لوزه هات و افت زدن دهانت از علایمش هست البته اینقد که عفونت بالا بوده دهانت آفت زده و این بعث شده بود شما نتونی چیزی بخوری و با برخورد کوچکترین چیزی با دهانت جیغ میزدی و این باعث میشد گرسنه و بیحال بشی 3 روز بود که شما نتونسته بودی خودت چیزی بخوری و من مجبور بودم شیر رو با سرنگ به سختی بهت بدم که بازه اذیت میشدی ولی چاره ای نبود  بعد از 3 روز که بماند داروه...
5 شهريور 1394

کوتاه کردن موهای فرفریت

عزیزم این روزها هوا خیلی گرم شده  بود و تو هم که اینقد شیطنتت زیاده و اصلا نمیتونی یه جا بشینی باعث میشه که موهات خیس عرق میشه و این اصلا خوب نیست و با کوچکترین بادی خدایی نکرده سرما میخوری و همچنین یک دست شدن موهات  منو بابا تصمیم گرفتیم که موهاتو کاملا کوتاه کنیم و این کارو بابا با ماشین خودش انجام داد با 1000 ترفند و بازی دادنت که از خاله هم کمک گرفتیم و کوتاه کردن موهات حدود 2 ساعت طول کشید  مانی جون قبل اصلاح مانی جون بعد اصلاح تو حیاط باباجون در حال گل اب دادن در حال تماشای نینای   ...
5 شهريور 1394

شیطنتهای خیلی زیادت

عزیز دلم فدات بشم من روزها و ماها میگذره و تو بزرگترو شیرینتر میشی و هرروز با کارای جدید و حرفای نو و تازه مارو غافلگیر میکنی و خوشحال از بزرگتر شدنت. کلمه های زیادی رو یاد گرفتی و اگه بخوام همرو بگم باید اینجا لغتنامتو بنویسم عادت خیلی خوبی که داری هر جایی وارد میشی چه مغازه چه خونه سلام میکنی  حموم کردنو خیلی دوست داری بفهمی که بابا رفته حموم محاله که باهاش نری و خیلی قشنگ تو آب بازی میکنی تو ماشینم خودت به تنهایی میری و عقب ماشین سوار میشی و از شیشه عقب ماشینهارو تماشا میکنی  وای وقتیم که جلو پیش من میشینی از لامپ سقف شیشه ماشین قفل در پخش ماشین دکمه کولر سوییچ برف پ...
5 شهريور 1394

تولد 2 سالگی عشقمون

عزیز دلم مامان و بابا فدات بشن  انگار همین دیروز بود که خبر تولدتو تو وبلاگ گذاشتیم  حالا 2 سال گذشته  و تولد 2 سالگیتو جشن گرفتیم اینقد بزرگ شدی که خودت کیکتو انتخاب میکنی و خودتم شمعتو فوت میکنی ... تولد 2 سالگیتو خونه دبابا جونات جشن گرفتیم  و شما اونقد خوشحال بودی که دنیا رو داشتی.دستتو میکردی تو کیک و خرابکاری   اول خونه مامانی مهری جشن گرفتیم بعد خونه باباجون حسن .عکساتو میزارم چندتا اما جنابعالی از اونجا که یه لحظه نمیشینی بیشتر عکسات تاره    البته عکسای خونه باباجون حسن دست دایی صادقه و هنوز ندیدمش بگیرم اونم بعدا میزارم ... ...
14 مرداد 1394

مانی جونی در محل کار باباش

سلام عزیز دلم باز هم غیبت مامان طولانی شد که من ازت عذر میخوام گلم . جا داره ماه مبارک رمضان رو به همه دوستات تبریک بگم . عزیز دلم پریشب کارخونه بابا مارو به افطاری دعوت کرد که منو شما و بابا رفتیم برای صرف افطاری وارد محوطه کارخونه شدیم فکر میکردی پارک آخه چمن داشت و میگفتی که بدوی و نمیشد جلوتو گرفت و همش فکرمون این بود که تورو داخل چجوری نگهت داریم آخه اصلا 1 دقیقه هم نمیشینی .رفتیم داخل که همینطوریم شد و بابا مجبور شد خیلی سریع افطاریشو بکنه و شما رو ببره تو محوطه. با بابا رفتی تو محوطه و حسابی از دلت در اوردی و بازی کردی بابا میگفت هر کدوم از همکاراشو میدی سلام میکردی  فدای پسر با ادبم بشم من    ...
13 تير 1394

مانی نگو بلا بگو

ماشالا 1000 ماشلا به انرژیت که همه بهت میگن بمب انرژی . از صبح که پا میشی شروع میکنی به شیطنتو خرابکاری اول از همه گوشی منو از تو شارژ میکشی بعد اگه لیوان آبی باشه چپ میکنیش بعد که میخوای بیسکوییت بخوری فرشو پر از پودر بیسکوییت و خامه میکنی شیشه شیرتو بر عکس میگیری و میریزی تو خونه انگشتتو به صفحه تیوی میزنی تا جاش بمونه و حرص منو در بیاری گلدونو چپ میکنی و گلاشو میریزی اسباب بازیاتو میریزی تو خونه و اصلا باهاشون بازی نمیکنی فقط هدفت ریختو پاشه تا غافل میشم ازت میای تو اتاق کامپیوترو روشن میکنی جیغ میکشی و روی مبل بپر بپر میکنی وای وای تازه وسایل آرایش منم بر میداری خلاصه هر 5 دقیقه صدای منو در میاری و هر بار موش میشی و میخندی انگاذ نه...
4 خرداد 1394

مانی جونی در تولد و عروسی

عزیز دلم بازم غیبت من یکم طولانی شد ولی دست پر اومدم گلم چند وقت پیش رفتیم عروسی پسر دایی بابا جون علی چون بالاخیلی گرم بود گفتم بری تو حیاط پیش بابا .از بابا شنیدم که کلی تو حیاط دنبالت اینور اونور رفته و حسابی بابا رو ورزش دادی  اصلا اذیتش نکرده بودی و همه جارو سرک میکشیدی فدات شه مامان   بعدش 2 روز بعد رفتیم تولد امیر حسین  پسر پسر دایی من که اونجا حسابی خیلی رقصیدی و کلی بهت خوش گذشت و خودتو قاطی پسرهای 7. 8 ساله میکردی و هر جا میرفتن تو هم میرفتی وقتی تو تبلتاشون بازی میکردن میدیدمت که خم شدی و داری بازیشونو با دقت نگاه میکنی .از وسط جمع نمیشدی اینقد که رقصیدی حلا عکسایی از تولد عروسی و موهای خوشگلت که کوتاهشون...
23 ارديبهشت 1394

تولد 21 ماهگیت

عزیز دلم چقد زیباست این قد کشیدنات این بزرگ شدنات این شیطنتات  این شیرین کاریات. عزیزم امروز 21 ماه شدی روز به روز وابستگیمون بهت بیشترو بیشتر میشه طوری شده که حتی واسه یه خیابون رفتنم نمیتونیم تنهات بذاریم و دلمون واست خیلی تنگ میشه و تا جای امکان همه جا با خودمون میبریمت  و همیناست که واسمون خیلی قشنگه .خدایا هرروز واسه این نعمت بزرگی که ما رو لایقش دونستی و بهمون دادی ازت ممنونیم و آرزوی سلامیشو ازت داریم. خدایا ازت میخوام اونایی که آرزوی داشتن فرزند رو دارن نا امید نکنی و اونایی هک که این نعمت قشنگ رو بهشون دادی محافظشون باشی و از هرچی نا خوشی درد و بلاست دورشون کنی. اینجا هم ...
9 ارديبهشت 1394

شیطون بلا مامان

عزیز دلم مامان فدات بشه روز به روز داری شیرینترو خوردنی تر میشی مخصوصا که حسابی هرروز کارای جدید تری یاد میگیری.. یه بار وقتی غذا تو خوردی بابا بهت گفت آفرین پسرم قوی شدی و بازوشو بهت نشون داد از همون روز تو یاد گرفتی و هرچیزی که میخوری بازوتو میگیری و نشون میدی که یعنی قوی شدم اصلا دیگه تو. خونه طاقتت نمیاد و دوست داری بری پارک یا حیاط بازی کنی و دیگه داخلم نمیای کلماتی مثل باز.اینجا. بده من. بیا یاد گرفتی علاقه شدیدی به این نقاشیهای روی دیوار مهدکودک نزدیک خونمون هستی وقتی میریم مغازه ناخداگاه محو تماشاشون میشی و خیلی دوسشون داری فدای اون ژستت بشم که اینجوری قیافه گرفتی ...
2 ارديبهشت 1394