مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

عید دیدنیهات

1393/1/11 12:49
173 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم عید دیدنی هامون ادامه پیدا کرد که بعد از خونه عمه با عمه رفتیم خونه عمو اکبر بابایی انجا کاملا خواب بودی آخه تو خونه عمه خیلی شیطونی کردی و حسابی خسته شده بودی..

بعد از خونه عمو اکبر بابایی رفتیم خونه دایی بابا جون علی که زن دایی بابا جون علی منو خیلی دوست داره و منم خیلی دوسش دارم ..

اونروز دیگه جایی نرفتیم فرداش رفتیم خونه عمه اشرف بابایی که با شوهر عمه بابیی خیلی شیش شده بودیو هی بهش میخندیدیخندهاونم حسابی باهات بازی میکرد

بعد اونجا اومیدم خونه پسر عمه بابایی که طبقه پایین بودن  اونا هم یه نینی کوچولو ناز که 1 سالشه (سرما هم خورده بود طفلکی  )دارن که خیلی نازه اسمش مهانه اونجا هم نشستیم یه 40 دقیقه ای بعد اومدیم خونه.

روز بعد بابا شیفتش بود و نشد جایی بریم فرداشم خونه بودیم که مهمون اومد..

و روز بعد که استراحت بابایی بود رفتیم خونه عمه بانو بابایی که وقتی تو بدنیا اومده بودی حسابی واست زحمت کشیده بود آخه پرستاره تو هومن زایشگاهی که شما بدنیا اومدی و 2 تا دختر با ادب و نازو دوست داشتنی داره که خیلی دوست داشتن تورو ببینن کلی باهات بازی کردن ..

رز بعد رفتیم خونه عمو اصغر بابای که تقریبا نزدیک خونمون بود اونجا هم یه کامیون قرمز بهت عیدی داد که از همون اول یه سره باهاش ور میرفتی و حسابی خوشت اومده بودنیشخند

و پریشب هم رفتیم خونه هکار بابایی که خانمش عاشق تو شده بودو یه سره تو بغلش بودی تو هم خودتو حسابی لوس کرده بودیو  هی بهشون میخندیدیخنده

فدای اون لم دادنت بشم مننننننخندهماچماچ




پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان دلنیا
14 فروردین 93 13:05
کلاشووووووووووووووووو.ماشالله .خاله روز به روز خوردنی تر میشی.