شیطنتات
عزیز دلم فردا روز آخری هست که ماه هفتمت را به پایان میرسونی و حسابی شیطون شدی و دیگه هیچکسی نمیتونه نگهت دارهاینقد که شیطون شدی و یه جا بند نمیشی یه سره دوست داری باهات بازی کنیم و همش بپر بپر میکنی یه لحظه که زمین میذاریمت نق میزنی که با من بازی کنین . ایقد که با باباجون حسن و علی با خاله با عمه اینا بازی کردی که عادت کردی حالا 2 دقیقه به حال خودت بذاریمت طاقت نمیاری. عاشق ماشین شدی وقتی با بابایی ماشین سوار میشم خیلی ذوق میکنی تازه صندلی عقب به هیچ وجه طاقت نمیاری و نق میزنی که بیاریمت جلو تا بتونی همه چیو ببینیو این یه خورده بده چون جلو خطرناکه و باید عقب بشینی..
یکی دیگه از این شیرین کاریا که تازه 2 3 روزی داری انجام میدی اینه که آواز میخونیسر صبح از همه زود تر پا میشی شروع میکنی به خوندن یه سرو صدایی میکنی که همرو بیدار میکنیپریروز خونه بابا جون سر صبح که پا شده بودی اینقد آواز خوندی که همرو بیدازر کردی مامانی خاله بابا جون یه ذوقی کرده بودن آخه اولین بار بود که صداتو میشنیدن
حالا دیگه وقتی شیشه شیرتم تو دهنته صدا در میاریو شیطونی میکنی
دیگه خیلی خوب کیک،بیسکویت، آبمیوه طبیعی و زرده تخم مرغ میخوری و این خیلی خوبه که با غذا خوردن خدارو شکر مشکل نداری انشا... همه چی بخوری که زود زود بزرگ بشی مامانی