اولین کفشای قشنگت که باهاشون راه رفتی
عزیز دلم اینقد شیطون شدی و وقتمونو پر کردی که مثل قبل نمیتونیم بیایم وبلاگت نفسم ببخش پسر خوشگلم.
امروز با بابا تصمیم گرفتیم که برات کفش بخریم و کم کم دیگه مستقل بتونی راه بری .اخه چندروز پیش که رفتیم مطب آقای دکتر واسه چکاپ ماهانت خیلی اصرار داشتی که بتونی تنهایی تو مطب راه بری
امروز صبح که بابا از سرکار اومد گفت که آماده شیم بریم برا پسر گلم کفش بخریم و تصمیم گرفتیم که بعد مدتها تو رو هم با خودمون ببریم بعدم یه کفشی رو که من نشون کرده بودم از قبل رو رفتیم ببینیم که متاسفانه اندازه پاهای کوچولوت نبود و برا پاتون بزرگ بود و خشبختانه یه کفش خوشگلتر اندازه پاهای خوشگلت بود که خودتم خیلی خوشت اومده بود و همکاری کردی و راحت پوشیدیش .. وای پسرممممممم وقتی پوشیدی اصرار داشتی که تو پاساژ خدت تنهایی راه بری و وقتی هم بابا میخواست کمکت کنه نمیذاشتی و اصرار داشتی که خودت بدون تکیه گاه راه بری فدای اون پاهای کوپولوت بشم که چنان قدم بر میداشتی و قهقهه میزدی که همه نگات میکردن خیلی ذوق کرده بودی ما هم خیلی کیف میکردیم که اینقد خوشحال بودی و پسرمون دیگه داره بزرگ میشه خلاصه به زور بغلت کردیم که بریم آخه میگفتی که هنوزم راه بری .
اینجام از خرید که اومدیم اینقد خسته بودی به همون کفشات خوابیدی
اینم کفشای خوشگلت