مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی در پارک پشت خونمون

عزیز دلم بعد اینکه بابا رفت سر کار من زنگ زدم که بابا جون بیاد تا مارو ببره تو اون فرصت گفتم بریم یه هوایی تو پارک بخوری واسه همین سوار بر کالاسکه خوشحلو خندون رفتیم پارک یه لحظه گذاشتمت رو چمنا ازت عکس بگیرم جیغ کشیدی گریه کردی ...
11 خرداد 1393

مانی در جمعه بهاری در مهنان

عزیزم روز جمعه طبق معمول روزهای قبل رفتیم به طبیعت این بار رفتیم مهنان ولی چون بابا شب باید میرفت سر کار مجبور شدیم زود برگردیم یه چند تا عکسم ازت گرفتیم  اینجا کنار الاغ تو بغل بابایی ...
11 خرداد 1393

شیطنتهای مانی جون

عزیز دلم این روزا خیلی شیطونی میکنی و اصلا نمیشه کنترلت کرد ودیگه همه کار دوست داری خودت انجام بدی  بد نیست گوشه ای از شیطنتهاتو ببینی اینجا داری فلشو از دستگاه جدا میکنی اینجام داری تو سبزی خورد کردن به مامانی کمک میکنی  اونم چه کمکیی اینجام که داری مگس میپرونی اینجام خودت داری با لیوان بزرگترها آب میخوری   ...
6 خرداد 1393

فرا رسیدن عید مبعث

نازگلکم پارسال همچین روزی ارزوی سلامت به دنیا اومدنتو میکردم ...الان تو نازنین سلامت کنارمی خداروهزار بار شکر      عید مبعث روز متولد شدن پیامبر خاتمه پیامبر صلح و مهربانی.....ایشالله شب با بابا قراراه بریم خیابون شیرینی شربت بخوریم.. ایشالله هزارسال زنده باشی و این روزو جشن بگیری عمر مامان وبابا     ...
5 خرداد 1393

جوونه زدن مرواریدای قسنگت مبارک

                                                                        مبارک مبارک دندونای خوشگل تو مبارککککککککککک هوراااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره دوندونی مانی جونم جوونه زد عزیز دلم بعد از این همه انتظار دندوناتم جوونه زد...روز شنبه 26 اردیبهشت 93 تو ماه عزیز رجب مامانی متوجهه شد دندونات جوونه زده همه خوشحال شدیم هورا کشیدیم خودتم که خیلی ذوق کرده بودی همه  چی میکردی دهنت تا صدای دندوناتو بشنوی... شب وقتی بابا از سرکار اوم...
31 ارديبهشت 1393

مانی در یه جمعه بهاری در پیغو

عزیز دلم بابت گذاشتن این عکسا معذرت میخوام گلم آخه عکسا دست دایی بود دیروز زندایی مهری برامون آورد این عکسا مال تاریخ 19 اردیبهشت 93 یک جمعه بهاری و زیباست به طبق جمعه های گذشته اومدیم بیرون که این بار پیغو رو واسه استراحت و تفریح انتخاب کردیم که انصافا جای فوق العاده خوش آب و هوا و زیبا بود تو هم حسابی خوابیدی و شیطونی کردی و زندایی هم یه عالمه عکسهای قشنگ ازت گرفت که من چندتاشو انتخاب کردم بذارم تو وبلاگت عزیز دل مامان فدای اون ژستت بشم من ژستات منو کشته مامان جون     ...
31 ارديبهشت 1393

پیشرفتهای مانی 2

  باورم نمیشه رفتی تو ماه نهم تولدت  اونقد سریع روزها میگذره که انگار همین دیروز بود به بابا میگفتم یعنی میشه یه روز ماهم یه بچه داشته باشیم و برای بزرگ شدنش لحظه شماری کنیم!!!!!؟   اما گلم الان نشستم و دارم برات مینویسم... از پیشرفتهات میگم از اینکه چقد خوشگل و مامانی شدی الهی فدای چشای نازت بشم   گل پسرم دیگه خیلی راحت میشینی و نیاز نیست دوروبرت متکا بزارم تا نیفتی. ..تا ازت غافل میشم یه چیزی   که دم دستت باشه رو برمیداری و محکم و باحرص میکشی به لثه هات... بمیرم الهی لثه هات میخاره و دندونت قصد نداره بیاد بیروون  وقتی میزارمت رو بالش سریع به شکم برمیگردی و به حالت سینه خیز میشی در حالی که قبلا دستات ...
11 ارديبهشت 1393

یک جمعه بسیار زیبا و بهاری در عرب

عزیزم روز جمع با بابا جونینا رفتیم یکی از روستاهای اطراف که دوست بابا جون مارو باغش دعوت کرده بود ما باباجونینا، خاله سمیه، و دایی صادق  خیلی خوش گذشت و تو اول یه دل سیر تو اون هوای بهاری و عالی خوابیدی و وقتی بیدارشدی حسابی سرحال بودی و کلی بازی کردی و عکس گرفتیم         اینجا هم در کنار پسرخاله مهزیاری     ...
7 ارديبهشت 1393