مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

شیطون بلا مامان

عزیز دلم مامان فدات بشه روز به روز داری شیرینترو خوردنی تر میشی مخصوصا که حسابی هرروز کارای جدید تری یاد میگیری.. یه بار وقتی غذا تو خوردی بابا بهت گفت آفرین پسرم قوی شدی و بازوشو بهت نشون داد از همون روز تو یاد گرفتی و هرچیزی که میخوری بازوتو میگیری و نشون میدی که یعنی قوی شدم اصلا دیگه تو. خونه طاقتت نمیاد و دوست داری بری پارک یا حیاط بازی کنی و دیگه داخلم نمیای کلماتی مثل باز.اینجا. بده من. بیا یاد گرفتی علاقه شدیدی به این نقاشیهای روی دیوار مهدکودک نزدیک خونمون هستی وقتی میریم مغازه ناخداگاه محو تماشاشون میشی و خیلی دوسشون داری فدای اون ژستت بشم که اینجوری قیافه گرفتی ...
2 ارديبهشت 1394

مانی ناقلا6

عزیزم دیگه هوا گرم شده و شما اصلا تو خونه طاقت نمیاری و یه سره میگی بریم بیرون تو خونه هم که هستی فقط باید برات کلا قرمزی بذلریم و شما خیلی علاقه پیدا کردی به کلاه قرمزی و همه شخصیات برنامرو میشناسی مامان فدات بشه  دیروز با مامانی مهری رفتین پارک پشت خونمون و کلی تاب بازی کردی و حسابی خودتو خسته کردی. روزایی هم که ارشیا میاد خونه مامانی تا صداشو میشنوی که تو حیط بدو بدو میری دم در که ببیمت تو حیاط بازی کنی . وای مامان چند روز پیش دمه در حیاط بودیم دیدم تو دستت یه چیزیه دیدم مارمولک گرفتی  منو میگی غش کردم جیغ کشیدم از صدای جیغم بابا جون امد تو حیاط و از ترسو گریه نمیتونستم بگم دستتون مارمولکه تو هم از صدای جیغ من تر...
21 فروردين 1394

مانی در سیزده بدر 94

سلام عزیز دلم امسال سال دومی بود که 13 بدر با ما بودی و حسابی شیطونی کردی و بهت خوش گذشت  اینجا لحظه ورودت بود خواب تریف داشتی و اینم مدل عجیب غریبی که میخوابی اینجا کنار بابایی و 2 نفری عکس گرفتین و خیلی زحمت کشیدم تا بابات قبول کرد که عکستونو بذارم کلی برات از خونه اسباب بازی آورده بودم ولی وسایل بازیت شده بود ظرف و ظروف     ...
16 فروردين 1394

مانی در عید 94

عزیز دلم امسال خیلی شیطون شدی و خونه هرکی میریم انگار که خونه خودومنه همه جای خونرو بازرسی میکنی البته قبلش اجازه میگیری و با اشاره میگی که برم یا که نه  عزیزم اینجا اون موهای فرفریتو کوتاه کردم ببین چه ناز شدی عزیزکم اینجا هم خونه عمه مهدیه رفتیم و با ارشیا جون عکس گرفتی اینجا هم خونه پسر عمه بابا رفتیم و خیلی قشنگ داری با مهان جون بازی میکنی   ...
6 فروردين 1394

مانی در نوروز 94

عزیز دلم امسال سال دومیه که منو بابا تورو داریم و 2 سالی هست که عیدمون با سالهای قبل خیلی فرق داره و رنگ و بوی تازه ای با بودن تو به خودش گرفته و انشالا سالهای سال بتونیم کنارت باشیم.. عزیزم امسال مثل پریسال که تو بغلمت داشتمت بابا سال تحویل کنارمون نبود و سر کار بود باز هم امسال منو تو تنها بودیم و شما خواب تشریف داشتین و همین که تورو کنار خودم داشتم برام خیلی با ارزش بود مرد کوچولوی من و امسال سال تحویل تو مرد خونمون بودی سال سر شار از خوشی سلامتی و تندرستی رو واسه همه عزیزانم و دوستانم از خدا خواستارم و امسال کسایی که آرزوی یه بچه سالم رو دارن خدا امسال بهشون بده               &...
4 فروردين 1394

مانی در مشهد مقدس

امسال دوباره قسمت شد بریم حرم آقا امام رضا و تو دیگه امسال کاملا همه چیو میفهمیدی و مارو عاصی کرده بودی یعنی برا نگه داشتنت یه ارتشم کمه  خیلیییییی شیطونی مانی جونم نزدیکای اذان ظهر بود که به مشهد رسیدیم و یکراست رفتیم طرف حرم و تو هم تو ماشین خوابتو گزفته بودی و خیلی ماشالا سرحال بودی و وقتی وارد صحن شدیم سر از پا نمیشناختی و از کالسکت پیاده شدی بودی و تو صحن میدویدی و نمیشد گرفتت. بابا مدام دنبال تو میومد که خدا نکرده نیوفتی بعد رفتیم زیرزمین حرم وقتی داخل شده بودی اون همه روشنایی و لوستر رو که دیدی خیلی ذوق کردی و تو صحن فقط میدویدی و اصلا آروم و قرار نداشتی و نمیذاشتی دستتم بگیریم و مدام اینور و اونور میدویدی و بابا هم یکسره کا...
24 اسفند 1393

مانی ناقلا5

سلام شیطونک کوچولوی مامان و بابا بازم با عکسای نازت اومدم گلم عزیز دلم اینجا از حموم اومده نیومده رفتی پشت سیستم اینجا هم بازیهای عجیب و غریبت با خاله اینجام حالتهای مختلفت پشت سیستم در حال تماشای کلاه قرمزی که نمیتونی یه جور بشینی که هر دفعه میایم یه جوری نشستی یا دراز کشیدی  فدات بشم من   ...
20 اسفند 1393

مانی ناقلا4

عزیز دلم تصمیم گرفتم که دیگه کاراتو با عکسات توضیح بدم مامان فدای اون شیطنتات بشه نفسم عزیزم یاد گرفتی رو صندلی ماشین می ایستی و آهنگ مورد علاقتو باید واست بذاریم که اینقد گوش دادیم حالمون بهم خورد اجازه نمیدی آهنگ دیگه ای هم گوش بدبم(تولد اندی)و دستاتو بگیریم که بیشتر دستای بابا رو قبول داری تا بابا هست دست کسی دیگه رو هم نمیگیری بالا پایین میپری ذوق میکنی . تازه یادم گرفتی بوق میزنی آهنگ پخش رو عوض میکنی صدا رو کم و زیاد میکنی هرکاری کردیم که اجازه بدی این تابتو باز کنیم نمیذاری وقتی خسته میشی میری توش میشینی خیلی آرامش میگیری مامان فدا اون ژستت بشه وایییی ازت غافل میشیم اینج...
11 اسفند 1393